چشم انتظار

این روزها چشم می دوزم به آسمان و غرق آبی روشن چشمان تو می شوم .!!

می دانی دلم چه می خواهد ؟ دلم می خواهد همین طور که زل زده ام به خال آسمان و توی خیال خودم غرقم ،دستهایت را بگذاری روی چشم هایم و من حدس بزنم که فلانی تویی؟ و اصلا هی غلط حدس بزنم تا تو دستهایت را بیشتر روی چشم هایم نگه داری و من توی دلم هی قند آب شود هی . اصلا گاهی وقت ها این لوس بازی های فیلم ها چقدر جایشان بین ما خالیست!

با قطره ها شروع کن! همین طور که دستهایت تر می شود یکی یکی انگشهایت را بر دار ... نه نه ! یک کار دیگر می کنیم! فکر کن می خواهی کوزه درست کنی، آستین هایت را بالازده ای و نشسته ای پست دستگاه سر من هم می شود گل کوزه تو . توقع ندارم عاشق گل شوی هاا!! پس خودت بیا و درست کن .من هر چه تو می خواهی می شوم فوت کوزه گری را که بلدی!؟

فکر می کنم آخر کار که می خواهی توی کوره عشقت بگذاری ام فوتی هم می کنی لابد !...بوسه باشد بهتر است البته!!

***

صدای رعد و برق می آید و آسمان از غصه تمام آنچه دیده گریه می کند و من هم. کنار باغچه نشسته ام .بین شمشاد ها.جرات ندارم چشم هایم را باز کنم . هنوز فکر می کنم با دسهایت چشم های مرا گرفته ای و داری بازی می کنی...