تو افکار خودم غوطه ور بودم، داشتم به آینده ای که میخوام بهش برسم فکر میکردم و به خودم تصویر ذهنی میدادم.
صدای دلنواز و مهربونی افکارمو از هم پاشوند ...
یه دختر بچه بود، سن کمی داشت. میخواست آینده رو پیش بینی کنه، میخواست به مردم امید بده اما انگار همه خواب بودن...
فال میفروخت...
دمپایی پاش بود، لباساش چروک بود و پاره. چهره بانمکی داشت و لبخند به لباش بود..
دخترک دستشو به سمت همه دراز میکرد، اما کسی نگاهش نمیکرد.
داشت میومد سمت من، مظلومیت خاصی داشت، چشماش برق میزد. تو چشمام زل زده بود. نگاهش خیلی گیرا بود...
دست کوچیکشودراز کرد سمت من...
نمیدونم چرا اما حس عجیبی داشتم، چشمای اون دختر منو جادو کرده بود، میتونستم حسش کنم، بهم لبخند زد و گفت : فال تو معلومه چیه...
نمیدونم چرا اون حرفو زد، ازش خواستم خودش یه فال برداره، با دستای کوچیکش یه فال برداشت و داد به من.
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
دخترک نگاهشو ازم برگدوند و دور شد، رفت میون جمعیت، میون مردمی که همه خواب بودن، مردمی که قلبشون همه منتظر یوسف گم گشته بود اما نمیدونستن که اون دخترک یوسف رو بر میگردونه...
مهم این نیست که یوسف گم گشته به کنعان می آید یا نه، مهم این نیست که تو همه اون فالایی که دست دخترک بود یوسف بر میگشت.
مهم اینه که اون دخترک دوست داره یوسف به کنعان برگرده، مهم اینه که اون دخترک مهربون و دوست داشتنی با اون دستای کوچولو میخواد هر طوری شده کلبه احزان ما رو گلستان کنه. مهم اینه که دخترک کوچولو دل مهربونی داره و از ما کمک میخواد.
دخترک کوچولو ازت ممنونم، ممنونم که یوسف منو برگردوندی.ممنونم که کلبه احزان من رو گلستان کردی...
امیدوارم یه روزی یوسف گم گشته تو برگرده. امیدوارم یه روزی کلبت گلستان بشه .
امیدوارم یه روزی برسه که دیگه دستتو به سمت مردمی که همه خوابن و نگاه های مظلومانه دخترک های مهربون رو نمی بینن بلند نکنی عزیزک من
53379 بازدید
37 بازدید امروز
22 بازدید دیروز
79 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian